جمعه ۲۷ خرداد ۰۱ ۱۹:۵۳ ۲ بازديد
دل گذر مي كند از واديِ سَميِ جهانمي گذارد بروي، تا به آن سوي نهان غرق در فكر شَوي،سِحر شَوي،يار شَويدرپسِ،پرده ي دل هَم رَه و و هم راز شوي ديده از سروِ كمان و غمِ دل برداري چَشم سر بُرده و آن را به دلت بُگذاري سيره ي خود بشِكافي و دگرگون سازي خِشت بر خِشت نهي و به عقب بندازي دست اندر طلبِ جامِ مِي او داري بي سبب نيست ك اينگونه به او خو داري در پيِ يافتنش در پسِ هر كوه كه روي بازيابي ك به سمت دل او سو داري
آيا واقعا بيشعوري مرض است؟ پاسخ من به اين سؤال يك "بله ي" قاطع و بلند است. بيشعوري مرض وقاحت و سؤاستفاده از ديگران است، آدم بيشعور نميتواند به ديگران گير ندهد. انگار اگر دست از اشكال گيري بردارد و يا ديگران را تحقير نكند جانش درمي آيد!
و همچنان دلم به اين مصرع خوشاست كه؛خدا هميشه به ديوانه ها حواسش هست..