شنبه ۱۹ اسفند ۰۲

متن فلسفي

۲ بازديد

لحظه‌ها را درياب ...زندگي در فردا نه ، همين امروز است !راه ها منتظرند تا تو هرجا كه بخواهي برسي !لحظه‌ها را درياب ، پاي در راه گذار ...رازِ هستي اين است ...

پيري به نظرم چيزي نيست جز بي آيندگي، و اگر انسان دچار پيري زودرس مي شود براي اين است كه فردايي نمي بيند ...

زمان هيچ گاه دردي را درمان نكرده...اين ما هستيم كه به مرور به درد ها عادت مي كنيم ...!

در دو چشمِ تو نشستمبه تماشايِ خودمكه مگر حالِ مراچشمِ تو تصوير كند...

گمان مي‌برم كه اگر خداوند ، صد هزار گونه خنده مي‌آفريد اما رسم اشك ريختن را نمي آموخت ، قلب حتي تاب ده روز تپيدن را هم نمي آورد ...

جمعه ها بايد صندوقچه ي اميد را باز كرد ، يك گوشه آرام نشست و پازلِ خوشبختي را كامل كرد .جمعه ، يعني ؛ آرامش ،و آرامش يعني ؛ لبخندهايي كه از تهِ دل باشد .جمعه تان آرام ، و لبخندهايتان از تهِ دل ...

و امروزچون دو خطِ موازي در امتدادِ يك راه،يك شهر،يك افق،بي نقطه‌ي تلاقي وديدار حتي در جاودانگي...

در اين دنيا آدم نمي تواند انتخاب كند كه به او آسيب رسانده بشود يا نه ؛ولي تا حدودي مي تواند اين انتخاب را بكند كه چه كسي به او اين آسيب را بزند. من از انتخابم راضي‌ام.اميدوارم او هم از انتخابش راضي باشد.

هنگامي كه آدمي پي به محال ميبرد درصدد نگارش آيين خوشبختي برمي‌آيد. خواهند گفت: عجب! از همين كوره‌راه‌ها ميخواهيد به سرزمين سعادت برسيد؟در پاسخ ميگويم: ولي يك دنيا بيشتر وجود ندارد، بهروزي و محال دو فرزند همين خاكدانند. 

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد